، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

مانی مامانی

مامان تو مرخصی

سلام کوچولوی من ،بلاخره من به آرزوم رسیدم واتاقت چیده ومرتب شد نمیدونی چقدر نگران بودم که به موقع آماده نشه آخه ما یهویی تصمیم گرفتیم پنجره ها رو دوجداره کنیم وبرای اتاق تو بالکن شیشه ای بزنیم تا در مقابل سرما وگرماوآلودگی حفظت کنه ،خوب یه کم دیر اقدام کردیم ولی بلاخره با تمام حرص خوردنها ونگرانیها تموم شد، ولی همه اومدن کمک کردن که بعدش خونه رو کنند مثل دسته گل😊 نمیدونی چقدر از دیدن اتاق به هم ریختت غصه میخوردم برام شده بود آرزو که مرتبش کنم وبچینم وتزیینش کنم ،البته نمیدونی چقدر بقیه زحمت کشیدن تا من کاری نکنم ،همه درودیوارها وکل خونه رو حسابی تمیز کردن فرشها رو هم دادیم بیرون شستند ،چندتا کوچولوشم مامان اکرم خودش شست...بابایی که دیگه نا ن...
27 خرداد 1393

هفته ۳۳ام

سلام گل پسر مامان ،چطوری وروجک خوشگل، اون تو خوش میگذره؟ من وبابایی که خیلی دلمون میخواد زودتر پسر کوچولومونو ببینیم ولی خوب تو اصلا عجله نکن مامانی ،فعلاتوهفته ۳۳امی، ما هم عجله نداریم فقط میخوایم پسرمون صحیح وسالم باشه من وبابا دوران پرفراز ونشیبی رو تو این مدت گذروندیم، پر از نگرانیها وحساسیتها،واقعا نمیدونی که طفلکی بابایی تو این مدت چی کشید شاید بیشتر از من نگران تو بود و واقعا هر کاری از دستش برمیومد کرد تا خیالش راحت باشه که برای پسر کوچولوش تو این مدت هیچ مشکلی پیش نمیاد، مدام تو اینترنت وخبرها دنبال بهترینها برای تو بود و راستش دیگه این حساسیتها هم خودشو اذیت میکنه هم منو خسته،با این حال خودش در مسایلی که مربوط به تو باشه اصلا ک...
24 ارديبهشت 1393

ماه هشتم

سلام عزیز دل مامان وبابا  خیلی وقته برات ننوشتم. راستش چند بار نوشتم ولی متاسفانه همش پرید تو مطالب قبلیم در مورد عید امسال نوشته بودم اینکه با بابایی رفتیم بهار واست شیشه شیر وپستونک خریدیم اینقدر پستونکت بامزه ست که دلم میخواد گازش بگیرم:)   امسال سال تحویل برای من وبابایی حس خیلی قشنگی داشت حس اینکه حالا ما یه خانواده 3نفری هستیم وخدا یه عیدی خیلی قشنگ بهمون هدیه داده که بابتش نمیدونستیم چطور شکر گزار باشیم وجود تو نه تنها ما بلکه خونواده هامونم به وجد اورده بود طوری که با وجود اینکه هنوز قدمهای کوچولوتو به دنیای ما نزاشتی ولی تو همه جا نقل مجلس بودی و همه از تو میگفتن ,اینکه سال بعد این موقع مانی هفت سینتونو به هم میریزه,اج...
6 ارديبهشت 1393

ماه هفتم

سلام پسر گوگول مامان این هفته من و تو تو ماه هفتمیم. امروز 2 روز مونده به عید ومن این 2 روز رو مرخصی گرفتم تا استراحت کنم وبرای عید کاملا خوب شم . امسال عید پسر شیطونم منو محروم کرده از خرید عیدو خونه تکونی کردن البته خونه تکونی موکول شده به بعد عید ونزدیک ورود مانی کوچولو تا وقتی پسر مامانی تشریف میارن خونه تمیز باشه .الان خونه مامانی و رو تخت خاله  دراز کشیدم ودارم برای کوچولوم تایپ میکنم. گاهی دلم میخواد برم بیرون تو شلوغیها وبازار تا بیشتر حال و هوای عیدو حس کنم ولی خوب نمیشه مخصوصا که امروز چهارشنبه سوریه ومن پناه آوردم اینجا که پسرم در امان باشه از سرو صداهاو انفجارها... آخه میدونی از 2هفته پیش دیگه تو میتونی صداهای اطرافتو بش...
27 اسفند 1392

هفته ۲۴ام

سلام کوچولوی مامان ،الان من و تو،تو هفته ۲۴ام هستیم وقتی فکر میکنم هفته بعد میریم تو ماه ۷ضربان قلبم میره بالا! باورم نمیشه اینقدر به زمان دنیا اومدنت نزدیک شدیم عزیزدلم. تو این مدت همه احساساتمو تو یه دفتر برات مینوشتم تا برات یادگاری بمونه ولی بالاخره تصمیم گرفتم این وبلاگو برات باز کنم ، نمیدونم چقدر بتونم ادامه اش بدم یا چقدر فرصت کنم برات بنویسم ولی امیدوارم یادگاری خوب و ماندگاری برات بشه تو این مدت پستی بلندیهای زیادی رو گذروندیم راستش اوایل من وبابایی باورمون نمیشد که واقعا داریم یه موجود کوچولو که پاره ای از وجود خودمونه به این دنیا میاریم ولی تو این مدت اونقدر بهت فکرکردیم و باهات رویا ساختیم که عشق تو سراپای وجودمونو ...
19 اسفند 1392